من انم میگیره این دوستای زمان راهنمایی میان آدمو پیدا میکنن تو فیسبوک و چت و کوفت و زهرمار و میخان معاشرت کنن با آدم نه بخاطره اینکه فازمون دیگه یکی نیس و این کسشرا، بودن اینا و دیدنشون تو لیست فرندا و کامنت گذاشتنشون فقد هی یاده آدم میاره که چه انی بودم چیزی که هی میخام فرار کنم ازش روزی هزار بار یادم میفته.حالم از اون مدرسه غیر انتفاعی کیری بهم میخوره از اون آدما از خوده خرخونه گهه لوسم.ینی چه انی بودی تو دانیال. چطوری آخه؟ دوم راهنمایی نمیتونستم فش بدم حتی نمیتونستم بگم ان زور میزدم با صدای بلند فش بدم نمیشد حتی وقتی تنها بودم یه انه ساده نمیتونستم بگم.حالم بهم میخوره.ان.ان.ان.ان.ان.نمیدونستم سکس منجر به تولید بچه میشه.منجر به تولید ان میشه پس؟ عاشق دخترخالهم بودم چون کس دیگه نبود عاشقش بشم.از یادآوریش تا سه روز اعصابم گهمال میشه.آخه دانیال تو چه فکری میکردی؟ بدم میاد دوستای راهنمایی رو ببینم برا اینکه میترسم هر لحظه یهو یکیشون برگرده بگه راستی دانیال دخترخالهت چی شد؟ همشون میدونستن.ان.ان.ان.ان.ان. یه خاب همون سالا دیدم تا ابد یادم نمیره از بس که خلاصه گهیه که بودم: داشتم پیاده با دخترخالهم از فلکه چهارم میرفتم سمت فلکه سوم بعد تو خیابون هیشکی نبود عین عیدا بعد یه بارونه خوبه کمی میومد بعد دخترخالههه یه لباس شب زرد پوشیده بود از اینا که فقد دو تا بند رو دوش داره از این لباسا که تو فیلم تینیجریا آخره فیلم دختره تو مهمونی مدرسه میپوشه.بعد نزدیکای فلکه سوم بودیم یهو یه اتوبوس رد شد توش همه بچههای کلاس توش بودن و از شیشه آویزون بودن داشتن منو نشون میدادن و مسخره میکردن و میخندیدن بعدش بیدار شدم.اون خاب عمیق ترین تجربه روحانی زندگی من بوده.ینی تا ماهها بعدش یادش میفتادم نفسم بند میومد.تو اون خابه کوفتی دخترخالههه چقد مورچه بود من از همون اول دمباله دخترای مورچه بودم.
حالم از اون حجم نایس و بلاهت و گاگولی و مثبت بودن بهم میخوره.از گوزیدن سگ میترسیدم.هنوزم میترسم اما خو نمیذارم کسی بفهمه اما اونموقع همه میفهمیدن.یه انی بودم که فک میکردم خیلی میفهمم.نه واقعن من چرا فک میکردم میفهمم.از کسمغزی که تو دبیرستان بودم هم حالم بهم میخوره.کسشر.مزخرف.من از این گذشته هه مثه سگ خجالت میکشم میخاد نیم ساعت پیش باشه میخاد صد سال قبل باشه.این خجالت کشیدن داره منو میگاد.ان.ان.ان.ان.ان.تو هر برهه از زندگیم یه تره غیر قابل جبران زدم من از هر بشری شرمندهترم.لامصب هرچقدم که میگذره بازم انگار دیروز بوده همه این انا. تا کی آخه؟
حالم از اون حجم نایس و بلاهت و گاگولی و مثبت بودن بهم میخوره.از گوزیدن سگ میترسیدم.هنوزم میترسم اما خو نمیذارم کسی بفهمه اما اونموقع همه میفهمیدن.یه انی بودم که فک میکردم خیلی میفهمم.نه واقعن من چرا فک میکردم میفهمم.از کسمغزی که تو دبیرستان بودم هم حالم بهم میخوره.کسشر.مزخرف.من از این گذشته هه مثه سگ خجالت میکشم میخاد نیم ساعت پیش باشه میخاد صد سال قبل باشه.این خجالت کشیدن داره منو میگاد.ان.ان.ان.ان.ان.تو هر برهه از زندگیم یه تره غیر قابل جبران زدم من از هر بشری شرمندهترم.لامصب هرچقدم که میگذره بازم انگار دیروز بوده همه این انا. تا کی آخه؟
6 نظرات:
داشتم دیروز به همین فک می کردم. یکی از دلایلی که تو فیس بوک نیسم همینه. منم مث تو بودم :)
مک کیپ
ای کاش میشد بازم سن لورنزو رو راش بندازی
هنوز خمارم
خ...مار
خوشحالم که دیگه توی این حس تنها نیستم.همیشه فکر میکردم این منم که از بچگی اش ناراحته. زهره همیشه از حسای کودکیش که میگه ،از مظلومیت اش گریه اش میگیره اما من از یادآوری احمقی که بودم گریه ام میگیره.منم هنوز وقتی دوستی یا همکلاسی رو تو خیابون میبینم رومو برمیگردونم واسه اینکه نگه یادش به خیر و بقیه ی ماجرا...
خب الآن میتونی خوشحال باشی که اون دورانت دیگه گذشته.
بیائید به زندگی لبخند بزنیم :دی
تو چرا دیگه نمینویسی.حوصلم سر رفت.خوب انی نیستم که انگار حوصلم چه تحفه ای باشه ولی خوب شاید میخواستم بگم اینجا خوب بود.دوسش داشتم.ارشیوشم لیسیدم.دیگه چیزی یست.چی بخونم؟
danial, ali bud,
dobare kolli hal kardam,
fekr konam hame nesbat be dorane bolugheshun haminjur fekr mikonan,
manam bazi/kheili vaghta be un doran fekr mikonam,...
ارسال یک نظر